امروز شاید پاییز است

برگها نریخته اند

آسمان ابری نیست

اما...

امروز پاییز است

و صدای خش خش و کوچ و باد

و من...

می بارم

شاید؟!

شاید بزرگترین اشتباهم دوست داشتن او باشد

شاید بزرگترین اشتباهم دوست داشتن دوباره باشد

حالا سرود سرد حسرت

همنوای هر شبم

رویاهایم همه از جنس پاییز

خنده برایم سخت است

تقلا میکنم...

ولی

انگار که پا هایم به تنهایی زنحیر شده باشد

کم کم حضورش در صندوقچه ی یادگاری های خانه بایگانی می شود

حالا تمام رازهایم را باد بدرقه می کند

هوس خوابی نقره ای کرده ام

شاید از های و هوی این همه زمزمه رها شوم

و از اعتیاد به نا امیدی ...

 

میخواهم مثل کودکی ام

به بی تفاوتی رد روزها برسم