عاشقانه های نا تمام...

 

 

چقدر تنها می شوم وقتی که می گویی دوستم نداری

دیروز های رفته ام را ورق می زنم

پر ام از عاشقانه های نا تمام

تمام رویاهایمان در کوچه پش کوچه های غرور گم شدند

و ترانه های غمگین...

من و تو

تنها ترنمی است از تولد بی کسی ام

امروز به زمزمه ی انتظار نمی اندیشم

اما انگار

نگاه تو

دم به دم

مرا به انتهای باران می رساند

 

 

این سکوت به سرسام نبود...

 

 

نگاه کن!!!

دیوونه!؟!

سخت است گذشتن از رویاهای دیگران؟!؟

لیوان را زمین بگذار!!!

 

 

استادی در شروع کلاس درس ،لیوانی پر از آب به دست گرفت و آن را بالا برد تا همه ببنند . آنگاه از شاگردان پرسید :

به نظر شما وزن این لیوان چقدر است ؟

شاگردان هر یک جوابی دادند : ۵۰ گرم ،۱۰۰ گرم ، ۱۵۰ گرم ...

استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم وزن آن دقیقا" چقدر است . اما چیز دیگری از شما می خواهم بپرسم .

اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد ؟

شاگردان گفتند : هیچ اتفاقی نمی افتد .

استاد پرسید :

خب ، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی می افتد ؟

یکی از شاگردان گفت : دستتان کم کم درد می گیرد  .

-حق با توست . حالا اگر یک روز تمام آنرا نگه دارم ، چه ؟

شاگرد دیگری گفت : دستتان بی حس می شود . غضلاتتان به شدت تحت فشار قرار می  گیرند و مطمئنا" کارتان به بیمارستان خواهد کشید .

استاد گفت :

خیلی خوب ،ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟

شاگردان جواب دادند : نه .

-پس چه چیز باعث درد و فشار عضلات می شود ؟

من چه باید بکنم ؟

شاگردان گیج شدند ، یکی از آنها گفت :

لیوان را زمین بگذارید .

استاد گفت : دقیقا" ! مشکلات زندگی هم مثل همین است . اگر آنها را چند دقیقه در ذهن نگه دارید ، اشکالی ندارد ، اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید ، شما را دردمند خواهند کرد ، اگر بیشتر از آن نگه شان دارید ، فلجتان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود .

فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است . اما مهمتر  آن است که در پایان هر روز آنها را زمین بگذارید .

به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید ، هر روز صبح سر حال و قوی بیدار میشوید و قادر خواهید بود از عهده هر مساله و چالشی برآیید !

دوست من یادت باشد که لیوان را همین امروز زمین بگذاری

 زندگی همین است !!!

 

عاصی ام...

 

عاصی ام از جهیدن همزمان خاطره هایت با  ُشد و آمد پلک هایم

عاصی ام از ناگواری ناگاه نگاه آیینه

عاصی ام از بی مرزی صبر

عاصی ام از طعنه ی لبخند دوست

عاصی ام از بی امانی انتظار

عاصی ام از کابوس های سیاه شبانه

عاصی ام از بی خبری همیشگی سکوت

عاصی ام از مستی روزها

عاصی ام از واهمه تنهایی

و دلخوش به روزهای تکراری بی امان...