تو که نیستی!!!
تو که نیستی
مهتاب فراموش می شود به روشنی
و صبح به سلام
تو که نیستی
عشق پا به پا می شود
به سرانگشت رویا
و سهم سادگی من
نوازش مغموم آسمان
تو که نیستی
به شوق آمدنت
پرده ها می رقصند
و اندوه کوچه را به من می دهند
تو که نیستی
نشاط ثانیه به دقیقه و ساعت ربوده می شود
تو که نیستی
روز لبریز می شود از انتظار
و شب
نگاه من بیقرار
سایه نشین تنهاییست
تو که نیستی...
...
+ نوشته شده در چهارشنبه هشتم فروردین ۱۳۸۶ ساعت 23:53 توسط NIRVANA
|